۵ تیر ۱۳۸۹

من برای داشتنت
به سویت نیامدم
من فقط آمدم
چون نگران بودم که
نکند
تو هم مرا دوست داشته باشی...

سرها در گریبان است

۴ تیر ۱۳۸۹

هنوز هم خشم موج می زند در صدایش

می شود اوج خشم و نفرت اش از سیاست و تبعیض نژادی و هرچه که برایش می جنگید رادر این تراکِ " آنها به ما هیچ توجهی نمی کنند" شنید.



Rest in peace




۳ تیر ۱۳۸۹

انشاي تابستاني : از مينا بنويسيد و شكل او را هم بكشيد / شهيار قنبري

دوباره تابستان.عطر چاقاله. عطر زالزالک. فکر دوباره دیدن پلاژ غازیان. عصر مرداب. بوی ماهی کباب.اتاق, اتاق خالي,تمشک های وحشی.ماست کیسه ای امامزاده هاشم.کلاه حصیری.(...) ,دیوارهای سفید.بلال, بلال شیری.عکاس دوره گرد .قایق سواری.پرچم سیاه.تن های سوخته, جزغاله.تب.درد.رویای مینا.مینا جان.

اتاق من پر از تابستان است. اتاق من پر از پلاژ های حصیری است.اتاق من پر از نجات غریق است. اتاق من پر از بیرق های سپید و آبی است.اتاق من پر از بیلچه و سطل کوچک پلاستیکی است.اتاق من پر از ستاره های نمک بر ماسه است.اتاق من پر از موج های شبرنگ است.اتاق من از عطر آواز قایقران تنها, مست است.اتاق من پر است از بوسه های پارو بر کف, پر از جوانه ی برگ و علف.اتاق من سالن نپتون مُتل قوست .اتاق من فریادهای پیروزی فوتبال دستی ست.اتاق من پر از مسابقه ملکه زیبایی متل قوست.پر از دوچرخه های آبی.اتاق من به سپیدی هتل قدیمی رامسر است.اتاق من همه ی سر خوشی تابستان است. اتاق من خود دریاست.دریا خود میناست ,عشق ۱۵ سالگی. ما با مینا به کلاس بالاتر می رویم ,در کلاس اول بوسیدن ,نامه نوشتن, پرکشیدن و خندیدن و از خودگذشتن را یاد گرفتیم و عشق ورزیدیم. تابستان بود ما تازه بودیم.گریستن نمی دانستیم و می خندیدیم. این بود انشای ما در مورد مینا.

اما شکل او را نمی توانیم بکشیم چون اگر اندازهایش را بلد بودیم او را مثل دریا پشت سر جا نمی گذاشتیم.

لينك دانلود

۲۹ خرداد ۱۳۸۹

يك سري آدم هاي نفهم , الاغ , احمق و عوضي هم كه قبلا مي شناخت سر و كله شان پيدا شده, اما انگار جراحي پلاستيك انجام داده ند چون صورت هايشان از عشق تغيير كرده.عوضي هاي خوش قيافه شكل ساده و مهرباني پيدا كرده ند, و عوضي هاي بدقيافه انگار تو دل برو و عزيز شده ند و دارند پوليور اين ادم را تا مي كنند و جايي مي گذارند كه كثيف نشود.

هيچ كس مثل تو مال اينجا نيست / ميراندا جولاي

۲۸ خرداد ۱۳۸۹


  مَردُم موهاتونو بلَـند کنین. دور نیس اون روزی که خیابونا رو به رقص درآریم.

۲۳ خرداد ۱۳۸۹


  حقیقتِ ش اینه که من خسته م ازین همه -آگاهانه- سرِ ذوق آواردنای خودم. دلم می خواد یه کمَم بی دخالتِ خودم، کاملن متاثثر از عوامل بیرونی و محیطی سر ذوق بیام. ینی هیچ تلاشی نکنم. اصن حواسم نباشه، یهو به خودم بیام ببینم «سرِ ذوق اومده» ام؛ دارم خوشی می کنم.

۱۸ خرداد ۱۳۸۹

آدمهاي بايد

ادم هايي كه هستند.
همان هايي كه توقع ي نداري ازشان.
من همين ادمها را خواسته م.
هميشه. اصلن همين ادمها كم بودند توي زندگي من كه هميشه من پناه برده م به همان ها كه نبايد.
ادمهاي نبايد زيادند. ادمهاي بايد ؟
ادمهاي بايد همين بكس. نرگس.همين موسن.نسترن.ايدا كه سر چاراه آدم ميبيندش.
يعني محيا ومهرناز و سعدي خواني.
هميشه ناليده م كه من دوست صميمي ندارم. اصلن تو بگو من رفيق هيچي اينها نيستم چه برسد به گرمابه و گلستان.
ولي هستند.
همين كه وقت ناراحتي ميپرسند خوبي؟
همين كه وقتي نيستي ميپرسند كجايي؟
همين كه همه باهم ميريزند روي سرت.
من همين اگر كافي نبوده برايم و ته دلم ديده م هنوز جاي زخمم درد ميكند ولي لازم بوده برايم و دودستي چسبيده م اين زنجير را.
حالا كه موبايلم خاموش است. حالا كه ميدانم هيچ خبري نيست. حالا كه عزاي رفتنم را گرفته م.حالا كه عزاي ادمهاي زندگي م را گرفته م اگر همين چند نفر نبودند من از غصه ميمردم.
اصلن همين تلفن هاي گه گاه سعيد. همين دعواهاي بكس با ادم كه ميخواهد آدم باشم و نميشوم.همين نرگس كه هي حواسش هست.اسمس و زنگ زدن هاش. محبت هاش كه‌ ادم هي از خودش خجالت ميكشد.
باشي ها و تاريخشان و امير سجاد.
ديگه داره زياد ميشه و همين جا تموم. ولي خوشحالم. الان خوشحالم. خيلي.
از جهان عقب نشيني كرده م

به روي تخت خوابم

در كنار ديوار


ولي هنوز نميدانم

كه من رو به جهان دارم

يا پشت به جهان كرده م.

_بيژن جلالي_

۱۵ خرداد ۱۳۸۹


  بی چاره شعرایِ اوولِ کتاب شعر، که هیش کی اتتفاقی واشون نمی کنه، فالِ هیش کی نمی شن.
 

۱۴ خرداد ۱۳۸۹

نه نشاطی
چه نشاطی؟
مگه راهش میده غم؟!