۶ خرداد ۱۳۹۰

احساسات 3

...حسّ ِ كودكي ده‌ساله كه غروب ِ جمعه‌اي، در خانه‌اي قديمي كه قرار است در حياطش عروسي باشد، بازي مي‌كند، بين ِ‌ميزها مي‌دود و جيغ مي‌كشد از سرخوشي. حياط را آب‌پاشي كرده‌اند و بوي خاك، همه جا را گرفته...

قطعه‌اي در همايون

پرويز مشكاتيان