۶ آبان ۱۳۸۹

احساسات (2)

حس طغيان،
شورش
عصيان.

قطعه ي ضربي در "دشتي"
محمّدرضا لطفي

۴ آبان ۱۳۸۹

مثل پرنده‌ی حشره‌خوار که روی بدن کرگدن زندگی می‌کند

چه می‌دونستم چاووشی کیه... نشنیده بودم «طاقت بیار و مرد باش». شاید هم از اول به جا اذون تو گوش‌م خونده بودن. حالا اگه بگم طاقت ندارم به خودم رکب زدم. به این مرام تخمی‌م. چرا بپیچونم؟ دلم می‌خواد یکی بیاد دنبالم. «دنبال اومدن» مهمه. یعنی از یه جایی بیای بیرون ببینی یکی اومده دنبالت. حالا بهونه‌ش هر چی می‌خواد باشه. «شبه تاریکه، ماشین گیر نمی‌آد» «دیر وقت جای زن تو خیابون نیس» « مسیرم از اون‌جا رد می‌شه» « پات درد می‌کنه» «ماشین دستم‌ه پنج دقیقه‌س» ... . تو دانشگاه ، تو مدرسه، سرکار... حالا می‌خواد هر جا باشه. دنبال اومدن یعنی یکی می‌خواد یه حالی به‌ت بده. می‌خواد ننه بابات باشن، می‌خواد شوهرت داداش‌ت دایی‌ت عموت... تیریپ بی‌کسی و بدبختی برنمی‌دارم. قضیه این‌جاست که افت داشته واسه‌م یکی رو تو دردسر بندازم. به خودم می‌گفتم «مرد باش» «روپات واسّا». حالا یه کم زانوهام می‌لرزه. باکی نیست. می‌تونم بگم من کسی هستم که هیچ وقت هیچکی دنبالش نرفته و می‌دونه که خیلی تخمی تخمی داره سرپوش می‌ذاره رو یه میل، یه تمنا. به هر کی هم بگه می‌گن« هوووم» تو دلشون هم می‌گن« این عجب کسخل بدبختی‌ه واسه چه چیزایی داره با خودش حال می‌کنه. تابلوئه که داره آتیش می‌گیره» همه همه چیز رو می‌دونیم. هیچ کدوم به روی هم نمی‌آریم. اونا می‌ذارن من با خیال  خودم الکی خوش باشم. منم سوت می‌زنم که مثلا نمی‌فهمم که شما همه فهمیدین. بذار همین جوری باشه چون قرار نیست چیزی عوض بشه.

۳۰ مهر ۱۳۸۹

احساسات (1)

شنيدن اين قطعه حس كسي را به من مي دهد كه ده بيست سال گم و گور بوده(مثلا رفته جنگ يا چيزي شبيه به آن) و حالا برگشته و مي خواهد معشوقش را ببيند؛ زير يك درخت خزان زده.


بداهه نوازي "نوا"
داريوش طلايي

۱۶ مهر ۱۳۸۹

استعداد حفظ خاطرات خيلي قديمي

در بعضي افراد اين استعداد طوري ست كه مي شود گفت فقط تولدشان را به ياد نمي‌آورند.

ناتالي ساروت

۱۲ مهر ۱۳۸۹


آقای دکتر
من قلبم را پرت کرده ام
زیر پای ماشین‌هایی که از بزرگراه می‌گذرند
یک تاکسی خالی
درست روی دریچه قلبم ترمز کرده
یک قلب دست دوم برایم سراغ داری؟

آقای دکتر
من چشمهایم را پاشیده‌ام توی رودخانه‌ای
که پر از لنگه کفش و بطری نوشابه است
الان میوه‌های گندیده هم با آب می‌رسند
یک جفت چشم دست دوم برایم سراغ داری؟

آقای دکتر
من دست‌هایم را گره زده‌ام
به میله‌های یک اتوبوس
حالا مسیر اتوبوس را فراموش کرده‌ام
دست‌های دست دوم، برایم سراغ داری؟

آقای دکتر
شعرم همین‌جا تمام شد
می‌خواهم روحم را پیش از این‌که پشت چراغ قرمز مسموم شود
پیش از این‌که توی جوب بیفتد
با یک کتاب شعر، چند قطره باران و یک لیوان شربت نعناع معامله کنم
یک مشتری خوب برای یک روح دست دوم سراغ داری؟