۶ مرداد ۱۳۸۹

تعجب نمی‌کنم
اگر انگشت‌هایت بند کفش‌های تو را
در پاگرد خانه‌ات که می‌بندند
در زندان باز کنند
یا مشت‌هایت آن را که دیروز کشته‌اند
امروز با «زنده باد» جان دوباره ببخشند
راستش را بخواهی
دیگر به دست‌های تو هم اعتمادی ندارم
به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم
آن‌قدر که فکر می‌کنم هر که ایستاده است
لابد پایی برای دویدن ندارد
یا آن‌که می‌دود
پاهایش را
حتماً از پای جوخه‌ی اعدام دزدیده است

دیالوگ

 - سرگرم سر زلف نگار است دلم، در راه نگار بی قرار است دلم
استاد ریاضیات ما می گوید، مصداق (قضیه ی حمار) است دلم

+ آنان که دل خویش به تهمت بستند، با شیخ حساب جملگی همدستند
گیسوی نگار و بی قراری نه کم است، کم لطف به هم حمار و هم دل هستند

۱ مرداد ۱۳۸۹

دایره لغات

  آدمِ بدبختی كه خوب و مناسب و عالی و سالم و متناسب و رديف و هارمونيك و باحال و دلنشين و خواستنی و جذاب و گيرا و خوش‌مزه وخوش‌بو و خوش‌لفظ و خوش‌ساخت و ارضا‌كننده و راحت و زيبا و لذت‌بخش و خوشگل و تميز و حال‌جا‌‌بيار و مشتی و «مهم نيست» و پدرمادر‌دار و دُرُس درمون و باسواد و باكلاس و كلن صفت های خوب و گروهِ ديگری از كلمات همه تو ادبياتش OK اِه.

  بعله. Ok. به تنهايی. جایِ اين همه واژه.

۳۱ تیر ۱۳۸۹



اما صدايي كه از اطاق آبي مرا مي خواند , از آبي اطاق بلند مي شد.
آبي بود كه صدا ميزد.اين رنگ در زندگي م دويده بود.ميان حرف و سكوتم بود.در هر مكثم تابش آبي بود.فكرم بالا كه مي گرفت آبي ميشد.آبي آشنا بود. من كنار كوير بودم. و بالاي سرم آبي فراوان بود.روي زمين هم ذخيره ي آبي بود: نزديك شهر من معدن لاجورد بود.روي كاشيها , آبيها ديده بودم.در تذهيب قرانها , لاجورد كنار طلا مي نشست.با لاجورد مادرم ملافه ها را آبي مي كرد. و بند رخت تماشايي مي شد.

اطاق آبي / سهراب سپهري

۳۰ تیر ۱۳۸۹

باید آدم سوراخی عمیق باشد تا معنی خالی بودن را بفهمد

۲۹ تیر ۱۳۸۹

بعد یک وقت هایی هم هست برای من که تمام وجودم همه گوش می شود برای شنیدن نق و نوق هایت!

۲۸ تیر ۱۳۸۹

آن چنان تمنای لبخندت هست که با دو نقطه و پرانتز بسته نیز ، شاد می شوم

۲۲ تیر ۱۳۸۹


  می‌پرسی چرا اون‌همه بار لبخند زدم و گفتم «برات خوشحالم» وقتي داشتم آتيش مي‌گرفتم؟
  نه كه بخوام بگم روشن فكرم؛ نه. معذب بوده م و خجالت مي كشيده م از آتيش گرفتن‌م. انساني و اخلاقي ش اين بوده كه خوشحال باشم برات. و من داشته م آتيش مي گرفته م.
 

۱۶ تیر ۱۳۸۹

از سري قانون هاي طبيعت3

نان هميشه از سمتي كه به آن كره ماليده شده به زمين ميافتد.

يكي

۱۴ تیر ۱۳۸۹

دچار بي خوابي شده م و شب , در رختخواب, ازين پهلو به آن پهلو مي شوم.چراغ را روشن و خاموش ميكنم.سيگار را روشن و خاموش مي كنم.بالش ها و پتوها را كنار مي زنم.به نظرم مي رسد چشمهايم پر از سوزن شده است.از نظر سلامتي وضع بدي دارم.

گينزبورگ