آن سالها، هر سال دو بار پاییز میآمد. از اولش هم دروغ بود. هر سال یک پاییز دارد، یک بهار و تابستان و زمستان هم. پشتِ سرِ هم میآیند و میروند. گیرم که اوّلِ این فصل را نشود از آخرِ قبلی با خطکشی جدا کرد. گیرم که نشود گفت الان پاییز است یا تابستان.
آن وقتها که فکر میکردیم سالهایی بوده که هر سال دو بار پاییز میآمده، گذشته. نشانش همین خرابههایِ خالی از سکنه و یاد و یادوارهها و آدمی که پرسه میزند از این نشان به آن نشان در لابلایِ خرابهها و خاکروبههایِ خاطراتِ شکستهبسته. دستِ بر قضا، آن آدم -که من باشم- هم خاطره-حفظ-کُنِ خوبی نیست. یادش نمیآید جزئیات را. کلّهاش آن قدر بریِ کلّیات درد میکند که خود به خود ریزهکاریها میدان پیدا نمیکنند برایِ جولان. خب، که چه؟ قصد گذاشتنِ نشانی بر نشانی قدیمی بود که انجام شد. به تاریخِ امروز، به وقتِ الان.
آن وقتها که فکر میکردیم سالهایی بوده که هر سال دو بار پاییز میآمده، گذشته. نشانش همین خرابههایِ خالی از سکنه و یاد و یادوارهها و آدمی که پرسه میزند از این نشان به آن نشان در لابلایِ خرابهها و خاکروبههایِ خاطراتِ شکستهبسته. دستِ بر قضا، آن آدم -که من باشم- هم خاطره-حفظ-کُنِ خوبی نیست. یادش نمیآید جزئیات را. کلّهاش آن قدر بریِ کلّیات درد میکند که خود به خود ریزهکاریها میدان پیدا نمیکنند برایِ جولان. خب، که چه؟ قصد گذاشتنِ نشانی بر نشانی قدیمی بود که انجام شد. به تاریخِ امروز، به وقتِ الان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر