۲۱ اسفند ۱۳۸۸

بهاریه

بهار آمد ، گل  و نسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد


پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست


چه درد است این ، چه درد است این ، چه درد است

که در گلزار ما این فتنه کرده است


چرا در نسیمی بوی خون است

چرا زلف بنفشه سرنگون است


چرا سر برده نرگس در گریبان

چرا بنشسته قمری چون غریبان


چرا پروانگان را پر شکسته ست

چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست


چرا مطرب نمی خواند سرودی

چرا ساقی نمی گوید درودی


بهارا خیز و زان ابر سبک رو

بزن آبی به روی سبزه نو


سر و رویی به سرو و یاسمن بخش

نوایی نو به مرغان چمن بخش


بهارا بنگر این صحرای غمناک

که هر سو کشته یی افتاده بر خاک


بهارا بنگر این کوه و در و دشت

که از خون جوانان لاله گون گشت


بهارا از گل و می آتشی ساز

پلاس درد و غم در آتش انداز


بهارا شور شیرینم برانگیز

شرار عشق دیرینم برانگیز


بهارا شور عشقم بیشتر کن

مرا با عشق او شیر و شکن کن


بهارا زنده مانی ، زندگی بخش

به فروردین ما فرخندگی بخش


هنوز اینجا جوانی دلنشین است

هنوز اینجا نفس ها آتشین است


دگر بارت چو بینم ، شاد بینم

سرت سبز و دلت آباد بینم


به نوروز دگر ، هنگام دیدار

به آیین دگر آیی به دیدار



ابتهاج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر