۱۷ اسفند ۱۳۸۸

- ایستگاه امام خمی ...
- تق ...
اینقدر محکم زد تو دهنش که صداش تا واگن یکی مونده به آخر ، که ما بودیم اومد
- ایستگاه بعد مول ...
- تق...
احساس کردم یه بغض خفیفی تو صداشه . نمی دونستم چه اصراری داره که این کارو بکنه .مرتیکه رحم و مروت نداشت ، خیلی محکم میزد ، صداش تا اینجا که ما بودیم میومد
- ایستگاه شهید بهشتی
دیرتر از اون چیزی که باید گفت، ولی این بار نزد . یه اعتراضی تو صداش بود که داشت تو اشک حل می شد ، داشت چیزی رو تلافی می کرد . مسافرا هم فهمیده بودن ، بعضی از زنا سرشونو انداخته بودن پایین ، سرخ و سفید می شدن ، بعضی از مردا هم رگ گردنشون ورم کرده بود ، ولی خوب ، کاری نمی شد کرد ، یه جورایی همه از راننده هه حساب می بردن .
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ...
دیگه تا ته خط صدایی ازش درنیومد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر