۱۷ اسفند ۱۳۸۸

بوی عیدی و توت و کاغذرنگی و ماهی دودیِ وسط سفره‌ی نون،
با همه‌ی چیزایی که باهاشون زمستونو سرمی‌کردم لای برف و سرمای این شهر گم‌شدن.

مثل همه‌ی اولین‌ها این پست هم همه‌ی اونی که می‌خوام نیست.

اهمیتی داره که امشب اسکاره و همه‌ی مردم دنیا می‌شینن به دیدنش؟
چون من ریاضی‌م خوبه
می‌تونم تا صبح بشینم بنویسم انتگرال... مشتق ... انتگرال ... مشتق...

بدون خستگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر