۲۵ اسفند ۱۳۸۸

به زن گم شده ام...

نه.راست ميگفت.واقعا" تو را گم كرده ام.نمي خواستم اما.باوركن.شايد گم شدي دراين همه هياهو.تنها بودم.تنها بودي.من بودم و تو ورنگ هاي لرزان.او آمد و بقيه آمدند.هماغوشي هايش خيال انگيز بود و حضور آدم ها فريبنده.سال هم كه سال عادي نبود،خون بود واندوه و ترس...
رنگ ها پخته تر شد و فكرها هم.گم شدي بين تمام رنگ ها و يادم رفت بهانه ي تمام بوم هاي سفيد تو بودي.اين روزها خسته تر وتنها‌ تر از هميشه دنبالت ميگردم.هنوز هم تنهايم.پيدايت ميكنم اما.باور كن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر