۸ فروردین ۱۳۸۹
دنیا تیمارستانی ست و ..
فُضیل بن عَیاض , رحمه الله علیه
۴ فروردین ۱۳۸۹
۲ فروردین ۱۳۸۹
از سری قانون های طبیعت
۱ فروردین ۱۳۸۹
۲۹ اسفند ۱۳۸۸
۲۸ اسفند ۱۳۸۸
می بینی که دورم , تو خوش باش
حيف که در بهشت کسی عرق نمی خورد . آن نهرهای مکدر شير و عسل از اين هر روز متروک و اه بر من بهتر نيست . به محدوده ی مستطيل رفقام افزوده شده . از اين سرمايه خوش ام . به غير آن نام هايی که اطراف تو اند ونادانی من بر آنها زياد است و نمی دانم کی اند و به درک اما مدام در قياس خودم با خودم ام . در اطمينان زياد تو به تو در عجب نيستم اما زياد هم بر من محتمل نيست . يعنی من نمی توانم از آن به خودم راه بگشايم .
"ن" / 1383
۲۷ اسفند ۱۳۸۸
۲۶ اسفند ۱۳۸۸
۲۵ اسفند ۱۳۸۸
به زن گم شده ام...
رنگ ها پخته تر شد و فكرها هم.گم شدي بين تمام رنگ ها و يادم رفت بهانه ي تمام بوم هاي سفيد تو بودي.اين روزها خسته تر وتنها تر از هميشه دنبالت ميگردم.هنوز هم تنهايم.پيدايت ميكنم اما.باور كن...
۲۴ اسفند ۱۳۸۸
خط خطی میکنم..
به روبرویی ات نگاه میکردی
حالا روبرویت نشسته ام
چشمان کناردستی ات چقدر غمگین است
+++
میگریزم از خود
پناه می برم به تو
پناهگاهی روی خط زلزله
-قدسی قاضی نور-
۲۳ اسفند ۱۳۸۸
۲۲ اسفند ۱۳۸۸
هر چند که همیشه شبه ؛
بی تابی وُ شب.
که امید سحری نیست
و روزی نیست.
و این همه شعر هی پشت سر هم، پشت سر هم؛
انگار اونایی که شعر می گفتن همش شعر همین شبا رو گفتن.
شاید حتی دوییده باشن یا گریه کرده باشن،
یا نمی دونم چی ...
ولی شعرا می گن هنوزهمون چیزا هست؛
بی تابی وُ بی تابی وُ بی تابی.
و گریزی انگار نیست از این همه بی تابی...
و هیچ کدوم از اون شعرا ، شاعرا نگفتن که چی کار باید کرد
زندگی هم
۲۱ اسفند ۱۳۸۸
آبلوموییسم :
بهاریه
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه درد است این ، چه درد است این ، چه درد است
که در گلزار ما این فتنه کرده است
چرا در نسیمی بوی خون است
چرا زلف بنفشه سرنگون است
چرا سر برده نرگس در گریبان
چرا بنشسته قمری چون غریبان
چرا پروانگان را پر شکسته ست
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست
چرا مطرب نمی خواند سرودی
چرا ساقی نمی گوید درودی
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزه نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته یی افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکن کن
بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
دگر بارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی به دیدار
ابتهاج
۱۸ اسفند ۱۳۸۸
پاییز خدا
ساختار پیچیده عصبی این موجودات نشان دهنده حد بالایی از تکامل در آنهاست بطوری که هیچ تمایلی به جفت گیری نداشته و به احتمال زیاد این گونه خاص نوعی تک جنسی بحساب می آیند که در صورت تمایل می تواند به تعداد نیاز تولید مثل کند و این خود نیز یکی ازعوامل بقای نسل این گونه می باشد .
به گفته محقیقن ساختارژنتیکی این گونه از ماهی ها شکل تکامل یافته تک سلولی های موجود در بدن جانداران ماقبل تاریخ است و این چند میلیون سال فرصت مناسبی را برای آنها فراهم نموده تا در تنهایی و بدور از سایر موجودات گونه ی پیچیده و منحصر بفردی از حیات را تشکیل دهند و نیز فرم تکامل یافته ای از دستگاه تنفسی در این گونه از ماهی ها مشاهده شده که قادر است اکسیژن لازم را از تبدیل نفت خام به گاز متان بدست بیاورد . به گفته محققان پیچیدیگی آفرینش این گونه ماهی خارج از توانایی خداوند بوده و این کشف جدید نقطه عطفی برای مخالفان آفرینش الهی بحساب می آید .
منبع
آسوشیتد پرس
مارس 2010
۱۷ اسفند ۱۳۸۸
من كجا خوابم برد؟
نوشتن راحت نيست براي من كه مدت هاست عادت كرده ام سهم كلمه هام رو در رنگ هام و روي بومم بريزم به جاي كاغذم.
روزهاي آخر سال همين طور كش مياد و من نيستم...
اصلا" نيستم.
حتي براي رنگ ها چه برسد به كلمه ها.
"من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟
..."*
*حسين پناهي
با همهی چیزایی که باهاشون زمستونو سرمیکردم لای برف و سرمای این شهر گمشدن.
مثل همهی اولینها این پست هم همهی اونی که میخوام نیست.
اهمیتی داره که امشب اسکاره و همهی مردم دنیا میشینن به دیدنش؟
چون من ریاضیم خوبه
میتونم تا صبح بشینم بنویسم انتگرال... مشتق ... انتگرال ... مشتق...
بدون خستگی
- تق ...
اینقدر محکم زد تو دهنش که صداش تا واگن یکی مونده به آخر ، که ما بودیم اومد
- ایستگاه بعد مول ...
- تق...
احساس کردم یه بغض خفیفی تو صداشه . نمی دونستم چه اصراری داره که این کارو بکنه .مرتیکه رحم و مروت نداشت ، خیلی محکم میزد ، صداش تا اینجا که ما بودیم میومد
- ایستگاه شهید بهشتی
دیرتر از اون چیزی که باید گفت، ولی این بار نزد . یه اعتراضی تو صداش بود که داشت تو اشک حل می شد ، داشت چیزی رو تلافی می کرد . مسافرا هم فهمیده بودن ، بعضی از زنا سرشونو انداخته بودن پایین ، سرخ و سفید می شدن ، بعضی از مردا هم رگ گردنشون ورم کرده بود ، ولی خوب ، کاری نمی شد کرد ، یه جورایی همه از راننده هه حساب می بردن .
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ...
دیگه تا ته خط صدایی ازش درنیومد
۱۶ اسفند ۱۳۸۸
هزار و یک شب
قرار است هر شب بخوانم ش..1001 شب
..شاید که معجزه شد..
شاید هم مثل آن سرباز سینما پارادیزو , شب هزارم کتاب را بستم و رفتم..