۸ فروردین ۱۳۸۹

حرفی نمانده جز اینکه
مادر
روزهاست
نمازش را نشسته می خواند

دنیا تیمارستانی ست و ..

گفت : " در دنیا شروع کردن آسان است . اما بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار".

فُضیل بن عَیاض , رحمه الله علیه

۵ فروردین ۱۳۸۹

هر وقت باران بارید
ابرهایِ آسمانِ آن حوالی چشم هایِ من است
خیسم نشوی
همـــــین!

۴ فروردین ۱۳۸۹

از سری فهمیدنی ها


کی میخوای بفهمی من چیزی رو که یه بار استفراغ کنم, دیگه نمیخورمش؟!

۳ فروردین ۱۳۸۹

و تو انگار کن که هرگز نبوده ای و من هرگز به نبودن تو بودن را چنین حقیر نینگاشته ام.

۲ فروردین ۱۳۸۹

از سری قانون های طبیعت

به سمت هر چیزی که در طبیعت بروی، از تو فرار میکند و از هر چیز که فرار کنی، به سمتت می آید. (دونقطه گریه)

۱ فروردین ۱۳۸۹

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
حرف های تکراری
همین طوری گریه می کنند
زدن ندارند...

۲۹ اسفند ۱۳۸۸

89

بیا و عاشق ما باش

۲۸ اسفند ۱۳۸۸

می بینی که دورم , تو خوش باش


حيف که در بهشت کسی عرق نمی خورد . آن نهرهای مکدر شير و عسل از اين هر روز متروک و اه بر من بهتر نيست . به محدوده ی مستطيل رفقام افزوده شده . از اين سرمايه خوش ام . به غير آن نام هايی که اطراف تو اند ونادانی من بر آنها زياد است و نمی دانم کی اند و به درک اما مدام در قياس خودم با خودم ام . در اطمينان زياد تو به تو در عجب نيستم اما زياد هم بر من محتمل نيست . يعنی من نمی توانم از آن به خودم راه بگشايم .
"ن" / 1383
پرانتز باز
می نویسم "پرنده"
پرانتز را نمی بندم
بگذار پرنده آزاد باشد...

۲۷ اسفند ۱۳۸۸

روزگاری بود که نه غمِ عشق داشتم
نه غمِ سیاست
می توانستم در ابتدای زمین بنشینم وُ سُر بخورم
و به گالیله ی احمق ثابت کنم
که زمین نه گرد است
نه بیضی
و نه هیچ کوفتِ دیگری
فقط سُر است
ســـــــــــــــــــــــــــــــُر

۲۶ اسفند ۱۳۸۸

در زندگی زخم هایی هست که آدم نمی تواند جایش را به کسی نشان دهد؛
به همین دلیل رویش چسب زخم میزند.
اساسا شاید این درست تر باشد که بگوییم چسب زخم هایی هست که آدم روی زخم های ناجورش می زند.
باز سبزه همان سبزه و خاک همان خاک است
زمین همان زندان و
زمان همان زنجیرهای بسته به تو
و تو همان محبوس دیرینه ای
بهار همان زمستان است در سیمای دلقکی نو ...

۲۵ اسفند ۱۳۸۸

به زن گم شده ام...

نه.راست ميگفت.واقعا" تو را گم كرده ام.نمي خواستم اما.باوركن.شايد گم شدي دراين همه هياهو.تنها بودم.تنها بودي.من بودم و تو ورنگ هاي لرزان.او آمد و بقيه آمدند.هماغوشي هايش خيال انگيز بود و حضور آدم ها فريبنده.سال هم كه سال عادي نبود،خون بود واندوه و ترس...
رنگ ها پخته تر شد و فكرها هم.گم شدي بين تمام رنگ ها و يادم رفت بهانه ي تمام بوم هاي سفيد تو بودي.اين روزها خسته تر وتنها‌ تر از هميشه دنبالت ميگردم.هنوز هم تنهايم.پيدايت ميكنم اما.باور كن...
یادم میاد اون قدیما وسطای فوتبال های سر ظهر توی کوچه که می شد ، توپ رو از الکی مینداختیم تو خونه دختر ِ همسایه که شاید بیاد دم در توپ رو پس بده و زیر چشمی دید بزنیمش ، خیلی وقت ها هم خودش نمیومد ، یا اصلن از تو خونه توپ رو می نداخت تو کوچه ، اون موقع ها کافی شاپ و چت و وبکم نبود که .

۲۴ اسفند ۱۳۸۸

خط خطی میکنم..

تا کنارت بودم
به روبرویی ات نگاه میکردی
حالا روبرویت نشسته ام
چشمان کناردستی ات چقدر غمگین است

+++

میگریزم از خود
پناه می برم به تو
پناهگاهی روی خط زلزله

-قدسی قاضی نور-

۲۳ اسفند ۱۳۸۸

از من پرسیده ای زندگی چیست. مثل اینکه بپرسی هویج چیست؟
خُب هویج، هویج است و همین است که هست.

از نامه های چخوف به اولگا
بش دست نزن ، پاشو بتکونش
بعضیا مثل خاکستر سیگارند

۲۲ اسفند ۱۳۸۸

یادته می گفتم روزی که دیگه نوشتن به تو، آخرین مسکن هم اثر نکنه روز جالبی می شه؟
هر چند که همیشه شبه ؛
بی تابی وُ شب.
که امید سحری نیست
و روزی نیست.
و این همه شعر هی پشت سر هم، پشت سر هم؛
انگار اونایی که شعر می گفتن همش شعر همین شبا رو گفتن.
شاید حتی دوییده باشن یا گریه کرده باشن،
یا نمی دونم چی ...
ولی شعرا می گن هنوزهمون چیزا هست؛
بی تابی وُ بی تابی وُ بی تابی.
و گریزی انگار نیست از این همه بی تابی...
و هیچ کدوم از اون شعرا ، شاعرا نگفتن که چی کار باید کرد
داستان عشق دخترک فال فروش بازارچه سر کوچه مان اینگونه تمام شد که روزی متوجه شدم علاوه براینکه ایشان تحصیلات عالیه دارند آن هم در رشته معماری ، با یک آقای خوش تیپ ِقدبلندی هم آشنا شده اند و بعد از اون روز بود که پی بردم همیشه چیزها آن طوری نیستند که بنظر می آیند و این قضیه وقتی برایم کاملن جا افتاد که فردای آن روز از تمام آن بازار کذایی فقط داربست های سوخته از آتش سوزی دیشبش باقی مانده بود که آن هم تا شب جمع شد .‏
گیلاس ها  یکی یکی پر و خالی می شوند 
برایم فرقی ندارد آخرین چندشنبه  سال است
برای من سال تمام شد 
همان روز که تو رفتی
نمی دانم این سال جدید کی  از راه می رسد
مدت هاست منتظرم

اسفند87

زندگی هم

مهم نیست کنکورت را خراب کردی پسرم ، پدرت هم آنقدر ها هم عاشق علم و دانش نبوده وداشتن این چهار تا مدرک و تخصص را هم تمامن مدیون مادر قبلی ات هستم ، قرار بود با هم ادامه تحصیل بدهیم و بعد ازدواج کنیم اما نشد نه زنم شد نه ادامه تحصیل داد ، ادامه تحصیل زن می خواهد چه زنت بشود چه نشود .‏

۲۱ اسفند ۱۳۸۸

آبلوموییسم :

کیست که بتواند فرمان نیرومند «به پیش» را به زبانی بخروشد که بر روح روس ها اثر گذارد؟
قرن ها از پی هم می گذرند و میلیون ها خانه نشین سبک مغز و گران دست و سست حرکت در رخوتی عمیق فرو رفته اند و در سراسر خاک روسیه به ندرت کسی پیدا می شود که یارای بر آوردن این خروش نیرو بخش را داشته باشد.

گوگول

بهاریه

بهار آمد ، گل  و نسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد


پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست


چه درد است این ، چه درد است این ، چه درد است

که در گلزار ما این فتنه کرده است


چرا در نسیمی بوی خون است

چرا زلف بنفشه سرنگون است


چرا سر برده نرگس در گریبان

چرا بنشسته قمری چون غریبان


چرا پروانگان را پر شکسته ست

چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست


چرا مطرب نمی خواند سرودی

چرا ساقی نمی گوید درودی


بهارا خیز و زان ابر سبک رو

بزن آبی به روی سبزه نو


سر و رویی به سرو و یاسمن بخش

نوایی نو به مرغان چمن بخش


بهارا بنگر این صحرای غمناک

که هر سو کشته یی افتاده بر خاک


بهارا بنگر این کوه و در و دشت

که از خون جوانان لاله گون گشت


بهارا از گل و می آتشی ساز

پلاس درد و غم در آتش انداز


بهارا شور شیرینم برانگیز

شرار عشق دیرینم برانگیز


بهارا شور عشقم بیشتر کن

مرا با عشق او شیر و شکن کن


بهارا زنده مانی ، زندگی بخش

به فروردین ما فرخندگی بخش


هنوز اینجا جوانی دلنشین است

هنوز اینجا نفس ها آتشین است


دگر بارت چو بینم ، شاد بینم

سرت سبز و دلت آباد بینم


به نوروز دگر ، هنگام دیدار

به آیین دگر آیی به دیدار



ابتهاج

۱۸ اسفند ۱۳۸۸

وقتی می گویم:
دلم گرفته است
یعنی:
دلم گرفته است...
حتمن
باید فروغ باشم
تا جدی بگیری؟!

پاییز خدا

به گزارش موسسه تحقیقاتی ویلدرز در سوئد پس از سال ها تحقیق و بررسی دانشمندان گونه ای نادر از ماهی ها را در منابع تحت فشار نفت در اعماق زمین یافته اند که فقط در فشار و دمای بالا قادر به زندگی اند و در صورت خروج نفت از چاه به سرعت تجزیه شده و اثری از آنها باقی نمی ماند .
ساختار پیچیده عصبی این موجودات نشان دهنده حد بالایی از تکامل در آنهاست بطوری که هیچ تمایلی به جفت گیری نداشته و به احتمال زیاد این گونه خاص نوعی تک جنسی بحساب می آیند که در صورت تمایل می تواند به تعداد نیاز تولید مثل کند و این خود نیز یکی ازعوامل بقای نسل این گونه می باشد .
به گفته محقیقن ساختارژنتیکی این گونه از ماهی ها شکل تکامل یافته تک سلولی های موجود در بدن جانداران ماقبل تاریخ است و این چند میلیون سال فرصت مناسبی را برای آنها فراهم نموده تا در تنهایی و بدور از سایر موجودات گونه ی پیچیده و منحصر بفردی از حیات را تشکیل دهند و نیز فرم تکامل یافته ای از دستگاه تنفسی در این گونه از ماهی ها مشاهده شده که قادر است اکسیژن لازم را از تبدیل نفت خام به گاز متان بدست بیاورد .‏ به گفته محققان پیچیدیگی آفرینش این گونه ماهی خارج از توانایی خداوند بوده و این کشف جدید نقطه عطفی برای مخالفان آفرینش الهی بحساب می آید .‏

منبع
آسوشیتد پرس
مارس 2010
اون روزام ما نه دلی داشتیم
نه کسی بودیم
نه کاری داشتیم
پاییز و بهارم که دیگه اصلا حرفش رو نزن

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

من كجا خوابم برد؟

بنويسم؟!نوشتن...
نوشتن راحت نيست براي من كه مدت هاست عادت كرده ام سهم كلمه هام رو در رنگ هام و روي بومم بريزم به جاي كاغذم.
روزهاي آخر سال همين طور كش مياد و من نيستم...‏
اصلا" نيستم.
حتي براي رنگ ها چه برسد به كلمه ها.‏

"من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟
..."‏*‏


*حسين پناهي
یه وقتایی که دلم میگیره، دیگه ول نمیکنه.
بوی عیدی و توت و کاغذرنگی و ماهی دودیِ وسط سفره‌ی نون،
با همه‌ی چیزایی که باهاشون زمستونو سرمی‌کردم لای برف و سرمای این شهر گم‌شدن.

مثل همه‌ی اولین‌ها این پست هم همه‌ی اونی که می‌خوام نیست.

اهمیتی داره که امشب اسکاره و همه‌ی مردم دنیا می‌شینن به دیدنش؟
چون من ریاضی‌م خوبه
می‌تونم تا صبح بشینم بنویسم انتگرال... مشتق ... انتگرال ... مشتق...

بدون خستگی
- ایستگاه امام خمی ...
- تق ...
اینقدر محکم زد تو دهنش که صداش تا واگن یکی مونده به آخر ، که ما بودیم اومد
- ایستگاه بعد مول ...
- تق...
احساس کردم یه بغض خفیفی تو صداشه . نمی دونستم چه اصراری داره که این کارو بکنه .مرتیکه رحم و مروت نداشت ، خیلی محکم میزد ، صداش تا اینجا که ما بودیم میومد
- ایستگاه شهید بهشتی
دیرتر از اون چیزی که باید گفت، ولی این بار نزد . یه اعتراضی تو صداش بود که داشت تو اشک حل می شد ، داشت چیزی رو تلافی می کرد . مسافرا هم فهمیده بودن ، بعضی از زنا سرشونو انداخته بودن پایین ، سرخ و سفید می شدن ، بعضی از مردا هم رگ گردنشون ورم کرده بود ، ولی خوب ، کاری نمی شد کرد ، یه جورایی همه از راننده هه حساب می بردن .
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه بعد همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ایستگاه همت
- ...
دیگه تا ته خط صدایی ازش درنیومد
روم به دیفال بود.
دیفال افتاد تو طرح.
کوبیدنش.
قالیباف واستاد جلوش برام شکلک درآورد.
پشتش رو کرد بهم خم شد خودشو تکون تکون داد.
کارگرا کلنگاشون رو تو هوا چرخوندن.
من یه کلاه پشمی بزرگ سرم بود.
تونل زدن.
روم به تونل شد.
فیلماش هست.

۱۶ اسفند ۱۳۸۸

هزار و یک شب

هزار و یکشب خریده م..
قرار است هر شب بخوانم ش..1001 شب
..شاید که معجزه شد..
شاید هم مثل آن سرباز سینما پارادیزو , شب هزارم کتاب را بستم و رفتم..
دو نقطه وبلاگ